×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

موسیقی با عشق

music and love

يه بوس ناتمام وقتی لب پنجره ایستاده ای و مردی را میبینی که هی هوا را بوس میکند و راهش را می رود هی بوس خالی هی هوا بهش نخند یا اون هوایی شده یا تو در هوا حل شده ای رنج رنجیده ام امشب رنج بی حساب زندگی پایان ندارد. رنجیده ام از باران ٫مه از خورشید و ستاره ها امشب حتی از عطرگل یخ که سوز سرمای زمستان را گرم میکند رنجیده ام رنج من با شادی آمیخته میشود در شبی روشن با گرمای حضورت رنج بی پایان با آتش دوستی پایان می یابد. شاید برای لحظه ای هرچند کوتاه اما هرگز از من
و دوستی من نرنج
 
 
بهانه
یک بهانه کافی است تا دنیای احساس ویران شود وچند قطره اشک ،کفایت می کند خراب شدن ویرانه ای را وسکوتی تا خرابه ای از هم بپاشد آن هنگام ،لحظه ی شکستن پس صدای شکستنم را بشنو که دیوارهای سکوت را فرو ریخت
 
 
چقدر سخته:
چقدر سخته توی چشای کسی کهموم عشقت و ازت دردید و به جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت باشی.حس کنی که هنوزم دوستش داری........ چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز روی دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده............ چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی بجزسلام نتونی بگی........ چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشکت گونه هات و خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوستش داری..................... چقدر سخته گل آرزوهات و تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی :گل من باغچه نو مبارک......
 
 
 
 
 every thing i do-ido it for you look into my eyes-you will see what you mean to me search your heart-search your soul and when you find methere your search no more dont tel me is not eorth try in for you cant tell me is not worth dyain for you know its true everything i do- ido its for you look into my heart-you will find theres nothing there to hide take me as i am-take me life i would give it all-iwould sacrifice dont tell me its not worth fightin for icant help it-theres nothing i want more ya know its true every thing i do-ido it for you theres no love-like your love and no other-could give more love theres nowhere-unless you,re there all the time, all the way OH-you cant tell me it,s not whorth try,in for icant help it-theres nothing i want more i would fight for you-id lie for you walk the wire for you-ya i,d die for you ya know its true
every thing i do-ido it for you
 هر چه میکنم برای تو میکنم: به چشمهایم نگاه کن
-
 خواهی دید که چقدر برایم ارزش داری قلب و روحت را جستجو کن و هنگامیکه مرا پیدا کنی دیگر نخواهی گشت به من نگو که ارزش سعی کردن ندارد نمیتوانی بگویی که ارزش مردن ندارد میدانی که اینگونه است هر چه میکنم برای تو میکنم گر به قلبم بنگری-در خواهی یافت که چیزی برای پنهان کردن ندارم مرا انگونه که هستم بپذیر -جانم را بگیر همه چیز را خواهم داد و خود را فدای تو خواهم کرد نگو که ارزش جنگیدن ندارد دیگر از دستم کاری ساخته نیست چرا که چیزی برای من خواستنی تر وجود ندارد و تو میدانی که اینگونه است هر چه میکنم برای تو میکنم عشقی چون عشق تووجود ندارد و هیچ کس دیگر نمیتواند بخشنده تر از تو ابراز عشق کند جایی وجود نخواهد داشت مگر اینکه تو آنجا باشی همیشه و در تمام زندگی آه نمیتوانی بگویی که ارزش سعی کردن ندارد دیگر از دستم کاری ساخته نیست چرا که چیزی برای من خواستنی تر وجود ندارد برایت خواهم جنگید و بخاطر تو کشته خواهم شد از روی ریسمان عبور خواهم کرد و جانم را فدایت خواهم کرد آری میدانی که اینگونه است و آنچه انجام میدهم
برای توست
 
 
 
 کسی که مثل هیچکس نیست در مردن است ...! خدايا توفيقم ده که پيش از طلب
همدردي
 همدردي کنم پيش از آنکه مرا بفهمند درک کنم پيش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم زيرا در عطا کردن است که مي ستانيم در بخشيدن است که بخشيده مي شويم و در مردن است که حيات ابدي مي گيريم ---------------------------------------------------
 
 
 
-  قاصدک آمد و رفت نه کلامي ، نه پيامي در سکوت آمد و چرخي زد و رفت در افق پنهان شد قاصدک آمد و رفت ليک....ما همچنان !منتظريم -------------------------------------------------------------------------------- باران هم که ببارد وقتی از آمدنت خبری نیست باران هم که ببارد برگ هم که پیدا شود باز هم چیزی از زیبایی کم است -------------------------------------------------------------------------------- نگاه کن...! گفت نامم باران است و فقط در خیال تو می بارم نگاه کن ببین چگونه خیس شده ای !!!!!!!!! -- چطور می توانی؟ با نگاه آرامت نا مهربانی هایم را می بینی و باز هم مهربانی می کنی لبخند تو برایم شرمندگی مکرر به بار می آورد و سکوتی آشنا که آبستن این پرسش بی جواب من است .......... چطور می توانی انقدر وسیع باشی ----------------------------- تو را می خواهم... قرار بعدی تالار مردگان اولین پنجشنبه ای که نیستمنه گل ، نه گلاب و نه خیرات تو را می خواهم که پای هیچ یک از قرارها نیامدی --------------------------- یادت هست؟ من ابر شدم گفته بودی که خورشیدی یادت هست تا زیباتر بتابی چقدر گریستم؟؟؟ -----------------------------------------------------------------------------
 
 
 
 
--- بی آنکه او متوجه شود! به صداي زمان گوش مي کنم.زمان صداي مبهمي دارد مثل حرکت موتور دستگاه توليد،مثل صداي چرخي که لخ لخ از پشت پنجره ي اتاق مي گذرد و يا صداي راديو که بيشتر اوقات،آرام و يکنواخت مي خواند روزي همينطور که اينجا نشسته ام و به صداي زمان گوش مي کنم...مي ميرم بي آنکه او متوجه شود -------------------------------------------------------------------------------- که دیگر...... اين روزها با هر که دوست مي شوم احساس مي کنم آن قدر دوست بوده ايم که ديگر وقت خيانت است
 
 
 
 بی گناه مرا دید و گناهکار شد هر گناهکار قرباني بي گناهي تک تک ماست و ما...قرباني بي گناهي شما بي گناهاني که نه پايين تر از خود را دوست دارند نه بالاتر از خود و نه حتي مثل خود را ما نه بي گناهيم...نه گناهکار ما گناهيم،گناه بي گناه مرا ديد و گناهکار شد من نيز تورا...تو نيز او را...او نيز !!! معادله ي عجيبي است ........ به دنبال پاسخ سوالي هستيم که هيچ گاه براي پاسخ دادن به آن آموزش نديده ايم نه گناهيم ! نه گناهکار ! نه بي گناه
 
 
 

تفاوت واقعی بهشت و جهنم

فردي از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند پذيرفت . او را وارد اتاقي نمود كه جمعي از مردم در اطراف يك ديگ بزرگ غذا نشسته بودند . همه گرسنه،نا اميد و در عذاب بودند. هركدام قاشقي داشت كه به ديگ ميرسيد ولي دسته قاشقها بلند تر از بازوي آنها بود،بطوريكه نميتوانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب انها وحشتناك بود. آنگاه خداوند گفت : اكنون بهشت را به تو نشان ميدهم. او به اتاق ديگري كه درست مانند اولي بود وارد شد. ديگ غذا ، جمعي از مردم ، همان قاشقهاي دسته بلند . ولي در آنجا همه شاد و سير بودند. آن مرد گفت : نمي فهمم ؟ چرا مردم در اينجا شادند در حالي كه در اتاق ديگر بدبخت هستند ، با آنكه همه چيزشان يكسان است ؟
خداوند تبسمي كرد و گفت: خيلي ساده است ، در اينجا آنها ياد گرفته اند كه يكديگر را تغذيه كنند . هر كسي با قاشقش غذا در دهان ديگري ميگذارد، چون ايمان دارد كسي هست در دهانش غذايي بگذارد

ترانه های دیروز و امروز

ديروز باز باران با ترانه با گوهرهاي فراوان مي خورد بر بام خانه ............. . و اما امروز باز باران بي ترانه باز باران ,با تمام بي کسي هاي شبانه مي خورد بر مرد تنها ,مي چکد بر فرش خانه باز مي ايد صداي چک چک غم...باز ماتم من به پشت شيشه ي تنهايي افتاده نمي دانم...نمي فهمم کجاي قطره هاي بي کسي زيباست؟؟؟؟ نمي فهمم, چرا مردم نمي فهمند که ان کودک که زير ضربه شلاق باران سخت مي لرزد کجاي ذلتش زيباست؟؟







 

ضمن اینم قشنگه...دوست داشتین بخونین.

دفتر عشـــق كه بسته شـد

ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم

خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون

به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد  زدم

غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم

چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم

دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو

آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه

دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه

بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو

ازاون كه عاشقــــت بود

بشنو اين التماسرو
ــــــــــــــــــــــ

ـــــــــــــــ

ـــــــــــ

ـــــــ

ــــ


ـــــــــــــــ

ـــــــــــ

ـــــــ

ــــ



ـــــــــــــــ

ـــــــــــ

ـــــــ

ــــ



ـــــــــــ

ـــــــ

ــــ

 

گاو ما ما مى كرد

گوسفند بع بع مى كرد

سگ واق واق مى كرد

و همه با هم فرياد مى زدند حسنك كجايى

شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بود.حسنك مدت هاى زيادى است كه به خانه نمي آيد. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تى شرت هاى تنگ به تن مي كند.او هر روز صبح به جاى غذا دادن به حيوانات جلوى آينه به موهاى خود ژل    مى زند.

موهاى حسنك ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاى خود گلت مى زند.

ديروز كه حسنك با كبرى چت مى كرد. كبرى گفت تصميم بزرگى گرفته است. كبرى تصميم داشت حسنك را رها كند و ديگر با او چت نكند چون او با پتروس چت مى كرد. پتروس هميشه پاى كامپيوترش نشسته بود و چت مى كرد. پتروس ديد كه سد سوراخ شده اما انگشت او درد مى كرد چون زياد چت كرده بود.او نمى دانست كه سد تا چند لحظه ى ديگر مى شكند. پتروس در حال چت كردن غرق شد.

براى مراسم دفن او كبرى تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما كوه روى ريل ريزش كرده بود. ريزعلى ديد كه كوه ريزش كرده اما حوصله نداشت. ريزعلى سردش بود و دلش  نمى خواست لباسش را در آورد. ريزعلى چراغ قوه داشت اما حوصله  درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد. كبرى و مسافران قطار مردند.

اما ريزعلى بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل هميشه سوت و كور بود .الان چند سالى است كه كوكب خانم همسر ريزعلى مهمان ناخوانده ندارد او حتى مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله  مهمان ندارد.او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سير كند.

او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد

او كلاس بالايى دارد او فاميل هاى پولدار دارد.

او آخرين بار كه گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياى ما خيلى چوپان دروغگو دارد به همين دليل است كه ديگر در كتاب هاى دبستان آن داستان هاى قشنگ وجود ندارد.

I + YOU + LOVE

عقد اینترنتی:

عروس خانم دوشیزه    shirin_sooskesiah  آیا وکیلم شما را به مهر :

 

گوگل عدد سکه بهار آزادی    ( گوگل عددی است که تشکیل یافته از 1 و هزار  صفر جلوی آن   : ........... 100000000 )

یک وب کم

سند یک سایت اینترنت اختصاصی  دات کام

یک مودم DSL

اینترنت پرسرعت به اندازه طول عمر نوح!

LCD  و شمعدان

 یک هدست بی سیم

چهارده روم اختصاصی به نیت چهارده ...  

پنج گیگا بایت میل باکس اختصاصی به نیت پنج ...

 

به عقد دائم آقای feri_ferferi  در بیاورم ؟

 

جمعیت : عروس رفته آف هاش رو چک کنه!!! 

حاج آقا : برای بار دوم آیا وکیلم ؟

جمعیت : عروس رفته ویروس کش آپدیت کنه!!  

حاج آقا :!!!BUZZ  ,  برای بار سوم خفم کردی آیا وکیلم ؟

عروس : با اجازه بزرگترهای Room بله!

 

    من این همه مطلب و عکس گذاشتم...روت میشه نظر ندی و بری

ضایع شدن در چت!!!

پسر : سلام،خوبی؟ مزاحم نيستم؟
دختر: سلام، خواهش می کنم asl plz ؟
پسر : تهران/وحيد/۲۶ و شما؟
دختر‌: تهران/ نازنين/ ۲۲
پسر: اِ اِ اِ ، چه اسم قشنگی! اسم مادر بزرگ منم نازنينه.
دختر: مرسی! شما مجردين؟
پسر: بله. شما چی؟ ازدواج کردين؟
دختر: نه، منم مجردم. راستی تحصيلاتتون چيه؟
پسر: من فوق ليسانس مديريت از دانشگاه MIT آمريکا دارم. شما چی؟
دختر : من فارغ التحصيل رشته‌ي گرافيک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر: wow چه عالی! واقعا از آشناييتون خوشحالم.
دختر : مرسی. منم همين طور. راستی شما کجای تهران هستين؟
پسر: من بچه‌ي تجريشم. شما چی؟
دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجريش می شينين؟
پسر: خيابون دربند. شما چی؟
دختر : خيابون دربند!؟ کجای خيابون دربند؟
پسر : خيابون دربند، خيابون...... کوچه...... پلاک......، شما چی؟
دختر: اسم فاميلی شما چيه؟
پسر: من؟ حسينی! چطور!؟
دختر: چی؟ وحيد تويی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟ تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده‌ي خونه رو بدی! مکانيکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر : اِ، عمه ملوک شمائين؟ چرا از اول نگفتين؟ راستش! راستش!
دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فريده....، آخه می دونين...........
دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه‌ي منو به آدمای توی چت ميدی؟ می دونم به فريده چی بگم!
پسر: عمه جان ! تو رو خدا نه! به فريده چيزی نگين! اگه بفهمه پوستمو میکّنه! عوضش منم به عمو فريبرز چيزی نمی گم!
دختر:‌ او و و و م خب! باشه چيزی بهش نميگم. ديگه اسم فريبرزو نياريا!
راستی من بايد برم عمو فريبرزت اومد. بای
پسر: باشه عمه ملوک! بای......

 

 

 

 

ديروز که فرياد زدی دوستت دارم ******* گفتم بلندتر نمی شنوم****** امروز که دره گوشم گفتی ديگه دوستت ندارم ******* گفتم آرام بگو بقيه می شنوند

 

 

 

سلام

دوباره اومدم با چند تا عکس عاشقانه

در ضمن از این به بعد قصد دارم که در وبلاگم مسابقه بزارم و جایزه ی اونم ۵ ساعت اینترنت هست.

نظرتون چیه؟؟؟

 
         زندگی      
      

 

 

 


 

 

نميخوام بگم که قدر يه دنيا دوستت دارم..♥..

چون دنيا يه روز تموم ميشه. .♥..

نميخوام بگم که مثل گلي. .♥..

چون گل هم يه روز پژمرده ميشه. ♥..

 نميخوام بگم که سياهي چشمات مثل شبهاي پر ستاره اس. ♥..

چون شب هم بالاخره تموم ميشه.. ♥.

نميخوام بگم که مثل اب پاک و زلالي. ♥..

 چون اب که هميشه پاک نميمونه

نميخوام بگم که قدر يه دنيا دوستت دارم..♥..

چون دنيا يه روز تموم ميشه. .♥..

نميخوام بگم که مثل گلي. .♥..

چون گل هم يه روز پژمرده ميشه. ♥..

 نميخوام بگم که سياهي چشمات مثل شبهاي پر ستاره اس. ♥..

چون شب هم بالاخره تموم ميشه.. ♥.

نميخوام بگم که مثل اب پاک و زلالي. ♥..

 چون اب که هميشه پاک نميمونه

نميخوام بگم که قدر يه دنيا دوستت دارم..♥..

چون دنيا يه روز تموم ميشه. .♥..

نميخوام بگم که مثل گلي. .♥..

چون گل هم يه روز پژمرده ميشه. ♥..

 نميخوام بگم که سياهي چشمات مثل شبهاي پر ستاره اس. ♥..

چون شب هم بالاخره تموم ميشه.. ♥.

نميخوام بگم که مثل اب پاک و زلالي. ♥..

 چون اب که هميشه پاک نميمونه

 

نميخوام بگم که قدر يه دنيا دوستت دارم..♥..

چون دنيا يه روز تموم ميشه. .♥..

نميخوام بگم که مثل گلي. .♥..

چون گل هم يه روز پژمرده ميشه. ♥..

 نميخوام بگم که سياهي چشمات مثل شبهاي پر ستاره اس. ♥..

چون شب هم بالاخره تموم ميشه.. ♥.

نميخوام بگم که مثل اب پاک و زلالي. ♥..

 چون اب که هميشه پاک نميمونه

 

 

 

به من خنديدي و نميدانستي كه من به چه دلهره سيب را از

ما خود بد كرديم ، گناه از دل نيست، ما در خود پنهانيم ، درخويشتن  

 

 

تو نمي دوني  من چي كشيدم وقتي كه گفتي تو رو نمي خوام

باور ندارم كه ديگه نيستي حالا تو رفتي من اينجا تنهام

 

يه شوخي بودو يه قصه تلخ وقتي كه گفتي تو رو نمي خوام

خيال مي كردم مي خواي بترسم شايد هنوزم باور نكردم

 

چشماي گريون دستاي خسته دوري چشمات من و شكسته

رنگ اون چشات چشماي سيات زنجير دلت دستام و بسته

 

شايد يه حسود چشممون زده بگو كي ما رو تنهايي ديده

ولي مي دونم تو آسمونم قصه ما رو يكي شنـيـــــــــــــده

 

تو باور نكن هر كي بهب گفت پيشت مي مونم پيشت مي مونم

باور ندارم كه ديگه نيستي تا ته دنيا از تو مي خونم

 

چشماي گريون دستاي خسته دوري چشمات من و شكسته

رنگ اون چشات چشماي سيات زنجير دلت دستام و بسته

 

تو نمي دوني من چي كشيد  وقتي كه گفتي تو رو نمي خوام

باور ندارم كه ديگه نيستي حالا تو رفتي من اينجا تنهام

 

يه شوخي بودو يه قصه تلخ  وقتي كه گفتي  تو رو نمي خوام

خيال مي كردم مي خواي بترسم شايد هنوزم باور نكردم

 

چشماي گريون  دستاي خسته  دوري چشمات من و شكسته

رنگ اون چشات چشماي سيات زنجير دلت دستام و بسته

 

شايد يه حسود چشممون زده بگو كي ما رو تنهايي ديده

ولي مي دونم تو آسمونم قصه ما رو يكي شنيـــــــــــــــــــــــــده

 

 

به من خنديدي و نميدانستي كه من به چه دلهره سيب را از باغ همسايه دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

 سيمن و تو تنها ترين آفريده ها هستيم بي اختيار از خود توي يه گرداب بزرگ.

 

دنيا بي رحم نيست اين ماييم كه به هم اعتماد نداريم ، نگاهامون سرده و كلاممون دروغين اما شيرين . شيريني كه ازش لذت مي بريم اما زود گذرو فنا پذير .

 آنگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك......

 در گوش من ارام ارام خش خش گام تو تكرار كنان ميدهحتي اگه عاشق نيستيم لااقل سعي كنيم عشق رو حس كنيم تو تك تك لحظه هاي زندگيموند ازارم

 و من انديشه كنان غرق اين پندارم حتي اگه عاشق نيستيم لااقلحتي اگه عاشق نيستيم لااقل سعي كنيم عشق رو حس كنيم تو تك تك لحظه هاي زندگ

 يمون سعي كنيم عشق رو حس كنيم تو تك تك لحظه هاي زندگيمون

كه چرا خانه كوچك ما

 سيب نداشت..............

 سيب نداشت.............. باغ همسايه دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

 سيب را دست تو ديد

 غضب الوده به من كرد

به من خنديدي و نميدانستي كه م

 

ن به چه دلهره سيب را از باغ همسايه دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

عشـــــــــــــــــق، تنها دردی است که بیماربدنبال علاج نیست،

 زیرا درد عـشــــــــــــــــــق برایش مطلوبتراز سلامتی است.

)))))))

عشـــــــــــــق، تنها مهمانی است که بدون دعوت وارد میشود

کافیست درخانه قلب را بازبگذارید.

از منزل کفر تا به  دین  یک نفس است

وز عالم شک تا به یقین  یک نفس است

ایـن یـک نفس عـزیز را  خـوش  مـیدار

کز حاصل عمر ما همین یک نفس است

 سيب را دست تو ديدبه من می گفت : آنقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر می میرم ......

باورم نمی شد .....

فقط برای یک امتحان ساده به او گفتم بمیر ...!

سالهاست که در تنهایی پژمرده ام . کاش امتحانش نمی کردم

 

 غضب الوده به من كرد

احساس زیبا  ssss

وقتی سرت رو روی شونه های کسی میگذاری که دوستش داری

 بزرگترین آرامش دنیا رو توی خودت احساس میکنی و

وقتی کسی که دوستش داری سرش رو روی شانه هات میگذاره

 احساس میکنی قوی ترین موجود جهانی

 

 آنگاه سيب دندان;به خاك......

وتو رفمخرث هس تي و هنوز سالهاستمخمخ

 در گوش من ارام ارام خش خش

دلنوشته‌هاي باراني

 

در روياهايم برايت احترام قائلم
روزي که آمدي، آنقدر خوب بودي که براي دل بستن به تو دليل نخواستم. وقتي دستت را به نشانه دوستي به سويم دراز کردي، در دل سپردن به تو ترديد نکردم. تو را همنفس خطاب کردم و با تو سرود زندگي خواندم.
وقتي به تن پژمرده‌ام آب دادي، با بهار خاطره‌هاي قشنگ تو، شکوفه دادم. تابستان را با تو پاييز کردم و پاييز را با تو به زمستان رساندم. در سرماي دلخراش زمستان زير بارش برف و باران يک لحظه‌ از نغمه لبهايت غافل نشدم و زير چتر نگاه تو پناه گرفتم. �و چتر بهانه‌اي بود در زير باران تا عشق شکل بگيرد در ميانمان�...

 

گام تو تكرار كنان ميدهد ازارم

تو تماشاگه خلقی و من از باده ی شوق مستم آنگونه که یارای تماشایم نیست

تو از شهر غریب بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دور و جاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تا از راه میرسی پر از گرد و غبار
تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت)2
غریب اشنا دوست دارم بیا
منو همرات ببر به شهر قصه ها
(می شینم می شمرم روزا و لحظه ها)
بگیر دست منو تو اون دستات
(تا برگردی بیای بازم اینجا)
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو من ازادم

***

تو از کدوم قصه

 

اگه عشق من تو نیستی چرا می لرزه تنم؟چرا از نبودنت خیلی ساده میشکنم؟

من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون ازغصه توست
یه دفعه مثل یه آهو توی صحراها رمیدی
بس که چشم تو قشنگ بود گله گرگ رو ندیدی
دل نبود توی دلم تورو گرگا نبینن
اونا با دندون تیز به کمینت نشینن
الهی من فدای تو چه کار کنم برای تو
اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو
یه دفعه مثل پرنده قفس عشقو شکستی
پر زدی تو آسمونا رفتی اون دورا نشستی
دل نبود توی دلم گم نشی تو کوچه باغا
غروبا که تاریکه نریزن سرت کلاغا
نخوره سنگی به بالت
پرت نشه فکرو خیالت
من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون از غصه توست

یه دفعه مثل یه گل رفتی تو دست خزون
سیل بارون و تگرگ میومد از آسمون
بردمت تو گلخونه که نریزه رو سرت
که یه وقت خیس نشه یخ کنه بال و پرت
نشکنی زیر تگرگ نریزه از توی برگ
من تموم قصه هام قصه توست
یه دفه مثل یه شمع داشتی خاموش میشدی
اگه پروانه نبود تو فراموش میشدی
آره پروانه شدم که پرام سوخته شه
تا آتیش دل تو به دلم دوخته شه
که بسوزه پرو بالم که راحت شه خیالم
دارم از تو مینویسم تو که غم داره نگات
اگه دوست داشتی بگو تا بازم بگم برات
اونقده میگم تا خسته شم
با عشق تو شکسته شم

***

 

تو تماشاگه خلقی و من از باده ی شوق مستم آنگونه که یارای تماشایم نیست

تو از شهر غریب بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دور و جاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تا از راه میرسی پر از گرد و غبار
تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت)2
غریب اشنا دوست دارم بیا
منو همرات ببر به شهر قصه ها
(می شینم می شمرم روزا و لحظه ها)
بگیر دست منو تو اون دستات
(تا برگردی بیای بازم اینجا)
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو من ازادم

***

تو از کدوم قصه

 

اگه عشق من تو نیستی چرا می لرزه تنم؟چرا از نبودنت خیلی ساده میشکنم؟

من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون ازغصه توست
یه دفعه مثل یه آهو توی صحراها رمیدی
بس که چشم تو قشنگ بود گله گرگ رو ندیدی
دل نبود توی دلم تورو گرگا نبینن
اونا با دندون تیز به کمینت نشینن
الهی من فدای تو چه کار کنم برای تو
اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو
یه دفعه مثل پرنده قفس عشقو شکستی
پر زدی تو آسمونا رفتی اون دورا نشستی
دل نبود توی دلم گم نشی تو کوچه باغا
غروبا که تاریکه نریزن سرت کلاغا
نخوره سنگی به بالت
پرت نشه فکرو خیالت
من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون از غصه توست

یه دفعه مثل یه گل رفتی تو دست خزون
سیل بارون و تگرگ میومد از آسمون
بردمت تو گلخونه که نریزه رو سرت
که یه وقت خیس نشه یخ کنه بال و پرت
نشکنی زیر تگرگ نریزه از توی برگ
من تموم قصه هام قصه توست
یه دفه مثل یه شمع داشتی خاموش میشدی
اگه پروانه نبود تو فراموش میشدی
آره پروانه شدم که پرام سوخته شه
تا آتیش دل تو به دلم دوخته شه
که بسوزه پرو بالم که راحت شه خیالم
دارم از تو مینویسم تو که غم داره نگات
اگه دوست داشتی بگو تا بازم بگم برات
اونقده میگم تا خسته شم
با عشق تو شکسته شم

***

 

به نام نوازنده ی گیتار عشق
 

اگه تو رو دوستت دارم خیلی زیاد من و ببخش

اگه تویی اونکه فقط دلم می خواد من و ببخش

 

من و ببخش اگه شبا ستاره ها رو میشمرم

من و ببخش اگه بهت خیلی میگم دوستت دارم

من و ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم

من و ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب میبینم

 

اگه تو رو دوستت دارم خیلی زیاد من و ببخش

اگه تویی اونکه فقط دلم می خواد من و ببخش

 

من و ببخش اگه واسه چشمای تو خیلی کَمَم

تو یه فرشته ای و من اگه فقط یه آدمم

من و ببخش اگه برات می میرم و زنده میشم

اگه با دیوونِگیام پیش تو شرمنده میشم

من و ببخش اگه همش میسپرمت دست خدا

اگه پیش غریبه ها یه جای تو میگم شما

من رو ببخش من نمی خوام تو رو به ماه نشون بدم

نشونیت و نه به ماه و نه دست آسمون بدم

من و ببخش اگه می خوام تو رو فقط واسه خودم

ببخش اگه کَمَم ولی زیادی عاشقت شدم

 

اگه تو رو دوستت دارم خیلی زیاد من و ببخش

اگه تویی اونکه فقط دلم می خواد من و ببخش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دل گیر
چنان از زندگی دل سرد و دل گیرم

که روزی مرگ خود را جشن گیرم

 

 

گفت : می خوام برات یه یادگاری بنویسم .
گفتم:کجا ؟


گفت : رو قلبت
.
گفتم مگه می تونی ؟


گفت : آره سخت نیست ، آسونه
.
گفتم باشه .بنویس تا همیشه یادگاری بمونه
.

یه خنجر برداشت
.
گفتم این چیه ؟


گفت : سیسسسسس
.
ساکت شدم
.

گفتم : بنویس دیگه ، چرا معطلی
.
خنجرو برداشت و با تیزی خنجر نوشت
.

دوست دارم دیوونه
.


اون رفته ، خیلی وقته ، کجا ؟ نمی دونم
.
اما هنوز زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده
.

دوست دارم دیوونه .

 

 

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

 آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،

 می خواهم بدانم،

دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

. بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند

 

خسته ام  از این دنیای به ظاهر زیبا
 
  از این مردم که به ظاهر  صادق و با وفا اند 
 
 خسته ام  از دوری  , از درد انتظار از این بیماری نا علاج
 
خسته ام از این همه دروغ  و نیرنگ ... خسته ام 
 
آری پروردگارا از این دنیا خسته ام از آدم هایش
 
از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام 
 
 پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت
 
در میان دل مردم  نیست همش نیرنگ پیداست
 
دیگر دست محبتی در میان مردم نیست
 
دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست
 
سفره ی دل مردم همش دروغ است
 
به ظاهر پاک و صادقانه

 

زنده بودنم را جشن میگیرم 

با لمس انگشتان سرنوشت 

و بوسه های شیرین باد 

 

پوست می اندازم 

...

بزرگ شده ام  

...

آن روزها گذشت 

و من دیگر نمی خواهم از بهاری حرف بزنم که ابتدای ویرانی و درد بود 

و آغوشی که همیشه برای خستگی هایم تنگ بود 

 

آن روزها گذشت 

و عشق 

مثل یک ظرف استفراغ 

از کنار لثه های شهوانی منتظر ،  به پیشگاه خلسهء اتمام می رود 

 

دردهایم را عاشقانه در آغوش میکشم 

پیشانی سرد شکست هایم را آرام میبوسم 

پاهايم را بر سنگفرش خيابان ميكشم

 
ديگر نميشود 

نمی شود زير این آسمان تار 

دستهایم را در جيب هایت فرو بری 
 

و برایم آواز بخوانی

....

....

میخواهم رویای سیب ها را بخوابم

و دور شوم از هیاهوی این گورستان 

 


فوووووو

وووو 

ت 

.

شمعها را فوت میکنم 

.

.

نه سایه ها ماندنی ست

و نه شمع ها 

..

نووووووو 

ووو 

ش 

.

 

آخرین جرعه را مینوشم 

در سکوت تلخ ثانیه ها

خاطرات ترك خورده ات را چال ميكنم

بی زدن پلکی 

به یادهایت چشم دوخته ام 

 

به یاد تو 

که با سوزش مرگباری 

برای همیشه 

از شکاف سینه ام 

به یغما میرود

 

......

....

... 

می خندم 

تلخ تر از همیشه 

 

بخاطر حقیقت

که می بینم اش

بهتر از   همیشه !

 

...

..

 

ايستگاههای متروک ...
لبريز آدمهای سنگی -
آدمهای شکسته ی ساکن -
بی حرکت - بی بو - دروغگو !
- قطار من -
هيچگاه برايشان سوت توقف را نخواهد کشيد
...

دور از همه ...!

 

مرا یاد داده اند فقط بشنوم...
 می گوید با هیجان گوش می کنی...

شاید برای بار نخست راضی میشوم ، احساس را برایش بیان کنم ...
نبض احساسم را در واژه ها بر برگی سفید تحویلش می دم ...

ضربان نبضم را با چند ثانیه ای سکوت می خواند...
باز چشمانش را به چشمانم می دوزد ...

باز می گردد و فقط دور می شود... دور...

همچنان ایستاده ام منتظره پاسخی ...
و او فقط دور می شود... دور ... 
 
و من به یاد می اورم :    
                                                                    

که مرا یاد داده اند فقط بشنوم...
می گوید با هیجان گوش می کنی...

 

ظهرها تا رسیدن غروب

 

                                ثانیه ها سر جایشان خشک می شوند

 

ساکت تر از قرار بارانیمان

 

                                  آب می شوند

  

                                                           می ریزند

 

وقتی شکاف ترانه های تو

                                        آمدنش را � سمات� می خوانند

 

یکباره عقربه ها

 

                         جان می گیرند

                                    

                                              چرخ می زنند

 

                                                                       نفس می کشند

 

و تا همیشه غروب های جمعه را

 

                                                 سر ایستگاه آسمان

 

 

از آتش پرسيدم محبت چيست؟ گفت از من سوزان تر است.

از گل پرسيدم محبت چيست؟ گفت از من زيبا تر است.

از شمع پرسيدم محبت چيست؟ گفت از من عاشق تر است.

از خود محبت پرسيدم چيستی؟ گفت نگاهی که به تو باشد

بهت نمیگم  دوست دارم.قسم

میخورم که دوست دارم

بهت نمیگم هر چی بخوای بهت

میدم.چون همه چیز من تویی

اگه یک روز چشات  پر از

اشک شد دنبال شونه ای گشتی 

تا گریه کنی.صدام کن.قول نمیدم

اشکا تو پاک کنم. منم با هات

گریه میکنم

اگه دنبال  مجسمه  سکوتی گشتی

تا سرش داد بزنی صدام کن

قول میدم ساکت بمونم

اگه دنبال خرابه ای گشتی  تا نفرت  رو در اون  دفن کنی.

صدام کن قلب من تنها خرابه وجود توست

اگه یک روز  صدات کردم که بهت نیاز دارم

بهم نگو کجایی

فقط  یک لحظه چشما تو ببند  و بهم

 

 

 

 

 

 

نان ميب نداشت.


 

رای او که می داند دوستش دارم

گاهی سخته گفتن آنچه درون ماست       

گاهی سخته قبول آنکه عاشق شدی

خدایا دیگر طاقت دوری و انتظارم نیست

اگر باز هم............اگر باز هم او...........

قلبم خسته است.....خسته تازه التیام یافته!!!

آخر مگر تا کی.کجا......

می توان این قلب خسته را وصله کرد؟؟؟

روزی می رسد که دیگر وصله ای بر آن نتوان کرد...

آن وقت چه کنم خدایا.....!!!!!

می دانی که با توام.....

با تویی که تو غربت دلت گرفته...

حرفهایت  دلم را لرزاند.چون قدیما.....

اشک مریز.  گریه مکن.

با تو هستم و می مانم در کنارت

اکنون دیگر می توانم بگویم که قلبم نزد توست

آن دورها..........اما چه نزدیک

من دیگر چه دارم که بمانم؟!

همه چی در دست توست.....

می ترسم که بیایم.........

و چون سر رسم باز سرابی بیش نبینم......

خود می دانی که چه سخت است!

حرفهایت .همه راشنیدم

بوی خوب احساس رااز آنها حس کردم

همه بر دلم  نشست وعشق دوباره در خاطرم جوانه زد

پس باز انتظار.اما...

انتظاری شیرین

خواهی آمد در کنارم و وجودم را سراپا عشق خواهی کرد

 

جزيره

در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند.شادی غم غرور عشق و...روزی خبر رسید به زودی جزیره زیر آب خواهد رفت. همه ساکنان جزیره قایقهایشان را آماده کردند . اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند چون او عاشق جزیره بود.

وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست به او گفت:

آیا می توانم با تو همسفر شوم؟

ثروت گفت: نه مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست.

غرور گفت: نه نمی توانم تو را با خودم ببرم چون تو تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.

غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت: اجازه بده من با تو بیایم. غم با صدای حزن آلود گفت: من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تنها باشم.

عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید. آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر نا امید شده بودکه ناگهان صدایی سالخورده گفت: بیا من تو را خواهم برد.

عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود چقدر به گردنش حق دارد.

عشق نزد علم که مشغول حل مسئله ای روی شنهای ساحل بود رفت و از او پرسید: آن پیرمرد که بود؟

علم پاسخ داد: زمان.

عشق با تعجب گفت: زمان! او چرا به من کمک کرد؟

علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: زیرا تنها  زمان قادر به درک عظمت عشق است

 

      انتظار!

                                               واژه غريبي است

                       واژهاي که روزها يا شايد م ماههاست که با آن خو گرفتم       

               که چه سخت است انتظار

              هر صبح طلوعي ديگر بر انتظارهاي فرداهاي من

                خواهم ماند تنها در انتظار تو 

        چرا نوشتم در برگ تنهاييم براي تو نمي دانم؟

             مي دانم روزي خواهي آمد مي دانم

       گريان نمي مانم   خندانم

   براي ورودت اي عشق

 

عشق

گاهي اوقات كه مي انديشم

نتوانم كه شوم فارغ از اين فكر و خيال

كه تو را دوست مي دارم

شايد اين فكر و خيال من نيست

بلكه اين حقيقت است

حقي كه كنم زندگي خود با آن

مچ و همراه

هميشه هستم در انتظار

در انتظار ديدن يار

گر نبينم رويت

نشوم من بيدار

از اين افكار

كه هميشه هستم با تو

با تو اي دلدار

با تو اي غمخوار

دوست مي دارمت اي يار قشنگ

دوست مي دارمتت تا به ابد

. سلام ...

سلام به شقایق در انتظار شکفتن !

سلام به بغض گرفته در انتظار ترکیدن !

سلام به خورشید در انتظار تابیدن !

سلام به سگرمه های درهم کشیده در انتظار خندیدن !

سلام به لبهای غنچه عاشق در انتظار بوسیدن !

سلام به چشمهای پر از اشک در انتظار باریدن !

سلام به موج آرام در انتظار خروشیدن !

سلام به ....................................

 

..... دردهای درون .....

از چه بگويم .......

از بغض خسته و شکسته در گلو !

از قلبی متلاطم در سينه سوخته !

از گرسنگی همسايه !

از فرزند ناخلف !

از عشقی که به سرانجام نرسيد !

از چشمان اشکبار منتظر !

از محکوم شدن بيگناه به گناه نکرده !

از دامی که پرنده در آن گرفتار است !

از قلب تيکه تيکه شده عاشق !

از انتظار معشوق !

از .............

چه بگويم ؟ ..........

چه بگويم ؟................ 

 

..... ترديد .....

نمی دانم ... نمی توانم .... عمق نگاهش را بخوانم.

چند روزيست که در ژرفنای نگاهش بی تفاوتی وحشتناکی موج ميزند.  

سنگينی نگاهش کمرم را شکسته و در ترديدی هولناک دست و پا میزنم. 

نمی دانم آيا عشقمان رنگ باخته يا اينکه او ديگر مرا دوست ندارد.

کاش راز نهانش را با من در ميان ميگذاشت .

کاش ميتوانستم تصوير خود را در پشت چشمهای سياهش بينم. 

کاش يکبار ديگر نگاهش مثل گذشته مملو از عشق شود. 

..... کاش ....

گمان می کردم که او عا شق ترین عاشق  در این دنیا ست

گمان میکردم که غمخوار برای یک دل تنهاست

از عشق می گفت از عاشقها سخن می گفت از عشق خود به من می گفت ه از اشکی داغ وآتش همیشه چشم او پر بود

ولی افسوس

ولی افسوس همه از عشق گفتن ها تمام گریه کردن ها تضاهر بود

همه عاشق نوازیها تمام صحنه سازیها تظاهر بود

به خود گفتم دوباره بخت یارم

به خود گفتم که پایانی برای انتظارم شد

 

کاش تو احساس مرا یک ذره می فهمیدی

از من وعاشق هرگز نمی ترسیدی

وقتی از دوستت دارم با تو گفتم ای کاش

جای دل شکستننم قلبتو می بخشیدی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

معنی واقعی عشق !

عشق کلمه ایه که خیلیها اونطور که دوست دارن تفسیرش میکنن . غافل از اینکه جملات قاصر از بیان وسعت و عظمت این کلمه هستند . اصلا ایندفعه میخوام از دنیای خودمون و تفاسیر مختلف منطقی و غیر منطقی درباره  عشق جدا شم .  دوست دارید بدونید که عشق تو دنیای با صفای کوچولو ها چه معنایی داره ؟

واقعا عشق چیه ؟

جمعی از متخصصان این سوال رو برای کودکان 4 تا 8 ساله مطرح کردند و پاسخ هایی که گرفتند بسیار بسیار عمیق تر از اونی بوده که تصورشو میکنیم ... بخونید و قضاوت کنید .

 

عشق از نگاه کودکان :

 

 

از زمانی که مادربزرگرم دچار آرتروز شد دیگر نمیتوانست خم شود و ناخن های پایش را خودش کوتاه کند و این کار را پدربزرگم براش انجام میداد . حتی وقتی که دست های خودش هم دچار آرتروز شد . این عشق است .   8 ساله

 

وقتی کسی شما را عاشقانه دوست میدارد شیوه بیان اسم شما در صدای او متفاوت است و تو میدانی که نامت در لبهای او ایمن است . 

۴ ساله

 

عشق یعنی اینکه وقتی برای خوردن غذابا کسی بیرون میری بیشتر چیپس خود رو به او بدی بدون اینکه توقع متقابلی داشته باشی !  

۶ ساله

 

 

عشق آن چیزی است که در اوج خستگی لبخند رو به لبانت میاره .

۴ساله

 

عشق یعنی اینکه وقتی مامان برای بابا قهوه درست میکنه و برای اطمینان از طعمش اول خودش کمی ازش میخوره . 

 ۷ ساله

 

عشق یعنی اون وقتی که به کسی میگویی لباست خیلی قشنگه و اون از فردا هر روز همون رو پیشت میپوشه . 

۷ ساله

 عشق یعنی زمانی که مامان بهترین تکه مرغ رو واسه بابا میزاره ! 

 5 ساله

 

 

     از خودتون پرسیدین ؟ عشق در نگاه شما چیه ؟!

 

 

صدا

گفتم به صدا شکست هر چیز شکستلینکدونی وبلاگ های عاشقانه و شاعرانه و رمانتیک
جز خواب من غمت که لبریز شکست
گفتا مشکن گفتم پرهیزم و وی
بوسید مرا و گفت پرهیز شکست

 

 

 

...   ( داستان )

زندگی نامه ای در ۵ قسمت کوتاه:

گرفته شده از کتاب سوراخی در پیاده رو

  ۱)

از کنار خیابانی راه می روم .

سوراخ عمیقی در  پیاده روست.

در آن می افتم.

گم شده ام...هیچکس را ندارم که کمکم کند.

تقصیر من نیست .

خیلی طول میکشد تا راه خروجی را پیداکنم .

۲)

از کنار همان خیابان عبور می کنم .

سوراخ عمیقی در پیاده روست.

وانمود می کنم که وجود ندارد.

دوباره توی آن می افتم.

باورم نمیشود دوباره همانجا هستم که قبلا در آن افتاده ام.

مدتی طول میکشد تا راه خروج را پیدا کنم.

۳)

از کنار همان خیابان عبور می کنم .

 سوراخ عمیقی در پیاده روست.

دوباره توی آن می افتم.

 عادتم است .

چشم هایم باز است.

میدانم کجا هستم .

تقصیر خودم است .

به سرعت خارج میشوم.

 ۴)

از کنار همان خیابان عبور می کنم .

 سوراخ عمیقی در پیاده روست. 

از کنارش رد میشوم.

۵)

از خیابان دیگری راه میروم.

 

...................................................

چی فهمیدین؟

اصلا چیزی فهمیدین؟

حاضرم راهنمایی کنم.

اگه فهمیدین به منم بگین

 

my music weblogs:

www.musicismylanguage.persianblog.ir

www.musicinmyheart.blogsky.com

 www.musicgodme.blogfa.com

www.memorialme.blogfa.com

www.tikcomusic.mihanblog.com

 
 
 
 
 
 
یکشنبه 20 مهر 1387 - 11:01:13 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


music and love


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

8459 بازدید

1 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

4 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements